۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

خوب از شما چه پنهون ما اصالتا رشتی ایم، میدون اصلی سمت چپ

مادرم وقتی ناراحته لهجه رشتی پیدا میکنه
هر چی عصبانی تر میشه، لهجش بیشتر میشه
ولی گاهی اونقدر عصبانی میشه که ما که به زبان شیرین گیلکی تسلط کافی داریم حرفشو نمیفهمیم
امروز که خیلی عصبانی شد من حس کردم داره اسپانیایی حرف میزنه

سطح اجلاس

از سر کنجکاوی گشتم تو نقشه دنبال این کشورهایی عجیب و غریبی که دعوت شدن اجلاس تهران
یه کشور هست سنت مونت کریستو ، ،۴۵ دقه طول کشید رو نقشه پیداش کنم
تازه حدودی میدونستم کجاست؟
یارو نقشه کشه با نوک خودنویس سریع یه ضربه زده رو نقشه شده یه کشور

مادرم

مادرم ۵۶ سالشه از موبایل فقط شماره گرفتن و بلده و ایضا جواب دادن و
چند بار هم سعی کردم اس ام اس زدن یادش بدم موفق نشدم
امروز که اومدم خونه گفت ممد بالاخره اس ام اس زدن یاد گرفتم
منم گفتم خالی نبند و اومدم تو اتاق
۵ دقه نگذشته بود یه اس ام اس از طرف مادرم اومد به این مضمون
گه نخور

همبرگر زغالی بابی ساندز

یه همبرگر فروشی معروف هست نزدیکا میدون تجریش بابی ساندز
من تا قبل اعتصاب غذاها نمیدونستم کیه این بابی ساندز ؟
جالبه ها آدم اسم غذا فروشی شو اسم کسی بزاره که از گشنگی مرده

سلامتی همه سربازایی که واسه ادامه خدمت باس برن یه شهر دیگه

داداشم آموزشیش تموم شد
واسه ادامه سربازی باس بره پادگان نوژه همدان
۵ سالم شهرستان درس خوند
خیلی مظلومه
خیلی مال یه دقه اشه
یه ذره کس کشی من و نداره
امروز دیدم گوشه اتاق کز کرده میگه
من که به کسی تو زندگیم بدی نکردم چرا انقدر شانسم تخمییه؟
۵ سال شهرستان الانم ۲ سال همدان
بهش گفتم برو خدا رو شکر کن چابهار نیفتادی یا بندر عباس
کس گفتم، میدونم
همدان خیلی کیریه
کیرم تو این مملکت که بچه همدان و واسه سربازی میندازن تهران، بچه تهران ومیندازن همدان
گاهی مطمئن میشم که اینا از قصد میخوان دهنه ملت و بگان
حتی تقسیم سربازی رو یه جوری انجام میدن که ما ها که وصل حکومت نیستیم دهنمون گاییده بشه

آشویتز

گاهی از ناراحتی و غمباد مغزم کشش دیدن فیلم جدید رو نداره
تکراری میبینم
شیندلر لیست رو تا حالا ۶۳ بار دیدم
این روزها
یه جورایی با یهودی های آشویتز هم ذات پنداری میکنم

ارگاسم همستر

چند سال پیش ۲ تا همستر داشتم
خیلی حیوون های سکسی بودن

اصن تو سکس حیوون بودن
اونایی که همستر داشتن و دارن میدونن چی میگم همستر ها حیوون هایی هستن به غایت وحشی و سکسی ،یا دارن دعوا میکنن یا کار غیر اخلاقی
همستر سالم باشه ماهی ۹ تا ۱۲ تا بچه میاره
همستر ما اما نازا بود نمیدونستیم مشکل از آقای همستره یا خانمشون ولی بعد ۲ سه ماه و ۲ هزار بار سکس کردن مطمئن شدیم اینا بچه دار نمیشن
راستش اول شک کردیم نکنه نستجیروبالله زبانم لای گل گی یا لز باشن اما  به متخصص که نشون دادیم تائید کرد که منحرف نیستن و آقا و خانمن
چون بچه کوچیک خونه داشتیم و واسشون بد آموزی داشت بعد نومید شدن از بچه دار شدن اینا تو آکواریوم شیشه کشیدم بینشون که اینا کمتر سر و کله هم و بالا برن
کار خوبی نبود چون به شدت این حیوونکی ها رو این منع از سکس،
غمگین و وحشی کرده بود
دیگه نمیشد دس گرفتشون از بس وحشی شده بودن
کار ندارم آقای همستر فرار کرد و با موشهای مجتمع به قول ممد صالح اعلا زلف گره زد و خانم همستر هم بخشیدم به رفیقم که یه نر تنها داشت
مشکل از ماده هه بود چون با نر جدید هم بچه دار نشد

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

ارگاسم ماهیگیر

یه ماه نبود که اومده بودم بارسلون، ساعت ۱۲ شب بود، مثل همیشه هم بی خوابی زده بود به سرم لباس پوشیدم بی هدف زدم از خونه بیرون، سوار مترو ۲۴ ساعته بارسلونا شدم چند تا ایستگاه بعد پیاده شدم. بارسلونا هر جای شهر باشی بری سمت پایین میخوری به ساحل بلا تشبیه مثل مشهد و حرم امام رضا میمونه که هر جا شهر باشی خود به خود لیز میخوری سمت حرم یه ربع بعد رسیدم ساحل ، مثل هر شب شلوغ نبود ولی بازم دختر پسر هایی رو میدیدی که خلوت کردن و مشغول گپ زدن و لب گرفتن و ایضا کار های غیر اخلاقی دیگن، مسیر اسکله رو گرفتم و رفتم سر اسکله یه پیر مرد بالای ۸۰ سال ۲ تا قلاب ماهیگیری انداخته بود تو آب و زل زده بود به سر زنگوله هایی که سر چوبش زده بود و ماهی های اسپانیایی هم هر چند دقه یه بار طعمه پیرمرد بدبخت رو میخوردن و با در آوردن صدای زنگوله اسکلش میکردن ولی پیر مرد با تکون خوردن و صدای زنگوله ها عشق میکرد، عشق کلمه کمیه، ارگاسم میشد، انگار همه دنیا واسش خلاصه شده تو صدای زنگ زنگوله قلابش، سلام کردم جواب داد، داشت حرف میزد بهش گفتم ببخشید من کاستییانو (اسپانیایی* بلد نیستم یه چیزی گفت که به نظرم مانیفست تمام اسپانیا یی هاست، گفت این مهم نیست که بلدی یا نه فقط گوش کن چی میگم  یکی ۲ ساعت با ایما و اشاره با هم حرف زدیم  بعد هم بدون اینکه ماهی گرفته باشه سوار دوچرخش شد، ارگاسم شده از چند بار صدای زنگوله رفت
اون شب فهمیدم میشه با صدای زنگوله یه قلاب ماهی گیری اونقدر حال کرد که چه میدونم با سوار شدن تو فراری و لامبورگینی اون قدر حال نکرد 
دیر میفهمیم ولی بالاخره میفهمیم لذت بردن از زندگی کیفیست نه کمی

در تابستان ارگاسم را با اسپیلت های سامسونگ تجربه کنید

زمستون آدم و غمگین میکنه
تابستون آدم و میکنه

دزدم که باشی باید مرام داشته باشی

تو آسانسور مجتمع ۴۸۰ نفری ما بالای آسانسور زیر مهتابی یه دریچه است که مرکز قائم کردن سیگار های امثال منه که سیگار خونه نمیبرن
دریچه رو که باز میکنی مثل سیگار فروشی انواع و اقسام سیگارهای مختلف پیدا میکنی
تو تمام این سالها بدون اینکه ما همدیگر رو بشناسیم یا دیده باشیم یه قانون نانوشته وجود داشت  که هر کی سیگار خودشو ور داره و به سیگار کسی ناخنک نزنه
مشکل از جایی شروع شد که یه بچه ظاهرا مایه دار به جمع ما اضافه شد که سیگار های باکلاس و اصل و گرون تو دریچه مشترک قائم میکنه
خوب طبیعتا من که مثلا وینستون اولترای تقلبی اونجا قائم کردم وقتی دریچه کذایی رو باز میکنم مارلبروی  فیلتر پلاست اصل میبینم دلم میلرزه
دستمم ایضا میلزره
امروز موقع ناخنک زدن به سیگار یارو یه یاد داشت دیدم کنار سیگارشه به این مضمون
کس کشا، سیگارامو میزدین حلالتون ولی جان مادرتون ۲ نخ همیشه واسه خودم بزارین آخر شب که هیج جا باز نیست نمونم تو خماری
از همینجا میخوام خدمت برادر بزرگوارم آقای فیلتر پلاست عرض کنم که خیلی آقایی
بوس بهت و به مردونگیت
اونم که گفتی رو چشمم

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

از ماست که بر ماست

اولین چیزی که تو بدو ورودم به اسپانیا نظرم و جلب کرد این بود که مردمش  بیش از اندازه خودشون بودن و هیچکی ریا و نفاق نداشت،همه اروپا همینطوره ولی تو اسپانیا بیشتر به چشم میخوره کت و شلوار و با کتونی میپوشیدن یا با کت شلوار کوله پشتی مینداختن و ...
یا حتی گاهی مثل همین عکس حال میکردن کون لخت برن تو خیابون کاتالونیا دوچرخه سواری
شاید مهمترین علت این اتفاق میمون تو کشورهای دیگه این باشه که کسی واسه چیزی که هست و چیزی که میپوشه و حرفی که میزنه مورد تمسخر یا نگاه ناجور قرار نمیگیره
همین مهم مردمش رو از اینکه خودشون باشن نمی ترسونه
اوایل که گودر اومدم فکر کردم شبیه اسپانیاست
خوشحال شدم از اینکه حالا که تو دنیای واقعی نداریم بستر مناسبی برای ابراز هر چی، لااقل بستر مجازیش و پیدا کردم
الان اما به این نتیجه رسیدم اشتباه میکردم و گودرم مثل مملکتمون میمونه







۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

سرکوب شده ی خوشحال

فرایند رسیدن به یه هدف گاها از خود هدف مهم تر و لذت بخش تره
گاهی حتی خود این فرایند، نتیجه ای که ما باید بگیریم
مصداقش آشپزیه، لذتی که گاها تو آشپزی نصیب آدم میشه شاید تو خوردن همون غذا نصیب آدم نشه
این موضوع تو داستان ما و حکومت هم تعمیم پیدا میکنه ، یعنی فرایند کسب آزادی حتی از خود آزادی هم بیشتر حال میده
امروز باتوم خوردیم
،سرکوب شدیم ، دستگیر شدیم ،عزیز از دست دادیم  ،ولی حال خوبی داریم بر عکس ما قیافه سرکوب گر ها غم داشت ،غم ظالم بعد ظلمش که یه واقعییت انکار ناپذیره