۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

قهوه


حقیقتی که در مورد قهوه وجود دارد این است که بویی به مراتب بهتر از مزه‌اش دارد ولی وقتی مزاجت  به مزه اش عادت کنه، بهت حال میده
این حقیقت در مورد آدما بیشتر از قهوه تعمیم پیدا میکنه
 آدمها هم گاها از دور مزه خوبی دارن ولی هرچی بهشون بیشتر نزدیک میشی، بیشتر متوجه تلخیاشون میشی
البته شایان ذکر است آدم ها هم مثل قهوه اگه به تلخیشون عادت کنی حالشم میبری
ولی در مورد آدما تا مزاجت عادت کنه بیچاره میشی

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

سخت ترین سوال زندگیم

امروز پایین بلوک یه پسر بچه ۷ یا ۸ ساله ازم پرسید آقا ساعت چنده؟
گفتم هفت ونیم
گفت آقا به نظر شما نیم ساعت شده

گفتم من نمیدونم، آخه از کی؟
گفت از هر کی
خفه شدم نگاش کردم

خواب سین سو


دیشب خواب دیدم سین سو به شکل حیرت آوری بزرگ شده ،خیلی بزرگ یه کم از خودم کوچیکتر
اولش یه کم ترسیدیم ولی خوب سین سو بود بزرگ و کوچیک نداشت .هر چند کمی ظرافت و نرمیشو از دس داده بود ولی خوب جاش تو کارا کمک میکرد خرید میرفت ظرفا مامان و میشست، دیگه فقط یه خرس خالی نبود واسه خودش کسی شده بود تو خونه.
شبا پیش من میخوابید دیگه تو کمد نمیرفت ،هر چند جاشم نمیشد، خوابیدن کنارش سخت شده بود ولی خوب چاره ای هم نبود
ولی مشکل از اونجا شروع شد که کم کم از ما گنده تر شد دیگه سین سو نبود کم حرف میزد ولی وقتی حرف میزد آتیشت میزد کاریشم نمیشد کرد گنده تر از ما بود
یه شب به من گفت بد نیست بری یه مدت تو کمد بخوابیا اینجوری جفتمون راحت میخوابیم ،من تو کمد نرفتم ولی اومدم رو کاناپه تو هال خوابیدم
صبح که از خواب پا شدم قبل هر کاری رفتم سین سو رو از تو کمد در آوردم گذاشتمش رو تخت

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

انیشتین


دیشب به طور کاملا اتفاقی و ابلهانه به درک نسبیه نظریه نسبیت انیشتین نائل گشتم
دیشب از ساعت ۴ تا ۴/۲۰ دقیقه خوابم برد
در این ۲۰ دقیقه خواب موفق به اجرای عملیات کشتن ۵ نفر ،شکنجه ۱۲ نفر، بدبخت کردن چندین خانواده و کلی اعمال منافی عفت دیگه شدم که برا هر کدومشون چندین ماه وقت لازم بود،  تو این ۲۰ دقیقه چند ماه زندگی کردم .
عجیب تر اینکه بعد از بیداری به جای ناراحتی از این همه شقاوت و پستی ،خوشحال بودم بابت درک نظریه نسبیت
حالا میخواید مسخره کنید ولی من راس گفتم

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

هر موقع خواستی کسی کاری رو انجام بده سعی کن مجبورش کنی اون کار رو انجام نده


چند سال پیش۱۲یا ۱۳ ساله بودم دست داداش بزرگم کتاب *به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانو فالاچی رو دیدیم، داداشم اون روز مرتکب اشتباه بزرگی شد و به من گفت که هیچ وقت این کتاب اوریانو فالاچی رو نخونم ،همون روز اشتباه کردم تو چند ساعت کل کتاب رو خوندم ،یه هفته از ناراحتی نه میتونستم غذا بخورم نه بخوابم
ولی یه چیز خوب یاد گرفتم.
هر موقع خواستی کسی کاری رو انجام بده سعی کن مجبورش کنی اون کار رو انجام نده

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

استیو جابز هم باشی ...

امروز جایی خوندم استیو جابز صاحب دوست داشتنی کمپانی اپل یه بیماری لاعلاج گرفته تا چند وقت دیگه بیشتر زنده نی ،خدا کنه صحت نداشته باشه این خبر .
تو این ۳۰ سال عمری که از خدا گرفتم با آدمهای مختلفی رفیق بودم و صحبت کردم و گاها زندگی کردم از اکوادری گرفته تا اسپانیایی از ساندیس خور گرفته تا سکولار و بی دین از ثروتمند گرفته تا فقیر و مستضعف ، چیزی که بین این آدمها مشترک یافتم ، میزان رنج و لذتی بوده که از این زندگی بردن
رفیقی دارم که واسه یه بار استخرش ۳۰۰ هزار تومان خرج میکنه ،بی ام و و بنز ۲۰۱۱ سفارشی سوار میشه ولی رنجی که تو زندگی میبره به مراتب از اون یکی رفیقم که گیر خریدن یه بسته سیگاره و اجاره خونش تو شهرک اندیشه ۳ ماهه عقب افتاده کمتر نیست، اصلا اغراق هم نمیکنم، پای گریه و خنده هر دو تا رفیقم نشستم و باهاشون خندیدم و گریه کردم.
پارسال تو مادرید تو بار یه ایرانی با صفا غذا میخوردم، کاسبی به راهی داشت ،وضع مالی خوب ،و البته زندگی تو اسپانیای دوست داشتنی که به نظرم به راحتی پتانسیل تبدیل شدن به وطن دوم هر آدمی رو داره از بس مردمش با صفان و خون گرم ،این ایرانی با صفای ما نمیتونست حالا به هر دلیلی بر گرده ایران ،تو رنج بود ،تو رنجی که فقط کسایی که طعم غربت رو چشیدن میفهمن من چی میگم ،موقع خداحافظی یه جمله ای گفت که هیچ وقت یادم نمیره ،گفت حاضرم نیمی از این چیزی که الان دارم رو بدم نیم ساعت تو خونه پدریم بشینم چایی که ننم دم کرده رو یه بار دیگه بچشم،به خدا راست میگفت از ته قلب میگفت ،میشد اینو با بغضی که تو صداش بود و اشک گوشه چشش فهمید
پدرم رفیقی داشت که سالها جزو گنده های این مملکت بود، پست کوچیکش ۸ سال سفیری تو یکی از باحال ترین کشور های اروپایی بود، پسرش تو همون کشور اروپایی اوور دز میکنه موقع تزریق هروئین میمیره ،با بابام درد دل میکرد میگفت کاش سوپور میشدم هیچ وقت اینجا نمییومدم که این اتفاق واسه یه دونه پسرم بیوفته
البته تمام این آدمها که گفتم از فقیرش تا غنیش از اونی که تو این خراب شده زندگی میکنه تا اونی که لاس وگاسه، همه یه خوشی هایی هم داشتن ولی اگه یه ترازو بود که اندازه میگرفت و حساب میکرد خوشی ها و غم هاشون رو ، به ما ثابت میکرد که خیلی به هم نزدیکه میزان کامی که از این زندگی گرفتن

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

والا به خدا هدف وسیله رو توجیه نمیکنه حتی تو تربیت فرزند

اگه اهرمی قطاری دست شما باشد و بین انتخاب ۲ میسر قطار که روی یکی الزاما تاکید میکنم الزاما ۱ بچه مشغول بازی باشد و بر روی دیگری ۱۰ بچه ، و شما هم راهی نداشته باشید به جز انتخاب یکی از این ۲ مسیر و کشته شدن اون یه نفر و یا اون ۱۰ نفر یا ول کردن قطار و انتخاب تصادفی کدوم رو انتخاب میکنید ؟خوب معلومه میگید اون یه نفر
اگه این سوال رو در ابعاد بزرگتری مطرح کنم قباحت انتخاب شما بیشتر روشن میشه
قبل جواب دادن به این سوال شما رو ارجاع میدم به تاریخ جنگ جهانی دوم .
متفقین اواخر جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسیدند که تنها راهه پایان دادن به جنگ، بمباران شهر درسدن آلمان و کشتن هزاران نفر زن و بچه بیگناه است ،تو جلساتی که سران متفقین با هم گذاشتن به این نتیجه رسیدن که با کشتن این ۶۰،۰۰۰ نفر آدم بیگناه و پایان جنگ ،از کشته شدن میلیون ها آدم بیگناه دیگه جلوگیری میکنند .امروز خود اروپایی ها به این نتیجه رسیدند که این کارشون یکی از بزرگترین لکه های ننگ تاریخ اروپا به حساب میاد
این  داستان در مورد بمباران شهر حلبچه خودمون هم تعمیم پیدا میکنه.
سران ارتش و سپاه قبل بمباران شهر حلبچه به سند محکم نیروهای اطلاعاتی ایران در عراق به آیت الله خمینی هشدار دادند که صدام بنا داره در صورت قبول نکردن قطع نامه از طرف شما، شهر حلبچه رو بمباران شیمیایی کنه و چون راه قدس از کربلا میگذشت و قرار بود مسلمین جهان به وسیله ایران از استکبار جهانخوار  نجات پیدا کنند، جنگ ادامه پیدا کرد و اون فجایع در حلبچه اتفاق افتاد.
اتفاقا امروز هم تئوری حکومت و توجیهش برای کشتن و شکنجه و زندونی کردن آدمهای بیگناه اینه که با این کارش از ظلم بزرگتری که همانا اسیر نظام سلطه شدنه رو جلوگیری میکنه، یعنی پیش خودش میگه من با ظلم کوچکتری از ظلم بزرگتری جلوگیری میکنم
این داستان ها برای من کاملا روشن میکنه که اگر اهرم قطار در دست من بود و باید بین کشته شدن یه نفر یا ۱۰ نفر انتخاب میکردم ،اجازه میدادم قطار راهش رو بره و سرنوشت بین اون ۱ نفر و ۱۰ نفر انتخاب کنه و هیچ وقت اون یک نفر رو فدای اون ۱۰ نفر نمیکرد و یا بر عکس
این واقعیت اخلاقی در مورد مسایل بسیار کوچک ما هم تعمیم پیدا میکنه
یعنی اگه بچه ۱۰ ساله من فردا تصمیم بگیره درس خوندن و ول کنه و بره سراغ کار کردن ، جلوشو نمیگیرم ، میزارم آزادانه تصمیم بگیره چون در مورد همین قضیه به این کوچیکی هم حاضر نیستم اخلاق رو فدای هدف بکنم هر چی هم میخواد بشه بزار بشه
هر چند میدونم این به مذاق خیلی ها خوش نمیاد و قبول ندارن ولی من به شخصه آدمهایی که این منش اخلاقی رو تو زندگی شون به کار گرفتن امروز موفق تر میبینم حتی تو تربیت فرزندشون

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

مزاج و جبر مزاجی

تو تمام مسائل زندگی ،از علاقه مندی به نوع جنس مخالف تا نوع سبک موسیقی و فیلم به نظر من حرف اول رو مزاج آدم میزنه و نمیشه منکر این مهم شد که مزاج آدم ها با قرار گرفتن در معرض اون سبک خود به خود تمایل پیدا میکنه به اون سبک و روش
یه عنوان مثال ،۱۰ ،۱۲ ساله بودم که برادر بزرگم تو خونه از کیشلوفسکی و تارکوفسکی فیلم اکران میکرد یا دائم دسش کتاب از آلبر کامو و کافکا میدیدم طبیعیه که منم دقیقا به همین سبک فیلم و کتاب علاقه مند شدم دقیقا مثل این میمونه که از اول بچهگی به زور خورشت کرفس بچپونن تو حلقت خوب معلومه بعد چند سال عاشق کرفس و خورشت بد مزش میشی
هیچ کس نمیتونه منکر آدمهای تاثیر گذار زندگیش بشه و هیچ وقت نمیشه از نقش این آدمها تو علاقه داشتن و بیتفاوت بودن آدم نسبت به چیزهای مختلف گذشت ، مثلا من به شخصه تقریبا مزاجم تو موسیقی و فیلم تحت تاثیر برادر بزرگمه که خودش تحت تاثیر پسر عمو و عمو کوچیکم بوده که البته اونا رو نمیدونم خودشون از کی تاثیر گرفتن
در نهایت به این نتیجه میرسیم که خودمون و الاف کردیم چون حتی علاقه مندی های ما هم توش پر جبره

نوستالژی زمان

یادم نمیره سالها پیش این عکس بابام رو بهش نشون دادم بهش گفتم یادته اون لحظه ای که داشتی این عکس رو میگرفتی ؟ یه چند دقیقه ای فکر کردو شروع کرد توضیح دادن در مورد لوکیشن عکاسی و عکاس و دلیل عکاسی رفتن و ... بعدشم با یه غم خاصی گفت انگار همین دیروز بود به خدا
امروز که داشتم عکسهای قدیمی رو میدیدم یاده اون روز تو چند سال پیش و کانورسشنم با بابام پیرامون این عکس افتادم ، انگار همین دیروز بود به خدا
این گذر سریع زمان به من یکی دائم یاد آوری میکنه که بیخیال ، چند سال دیگه میگی انگار همین دیروز بود به خدا

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

من تا حالا عاشق نشدم

در مورد عشق حرف زدن واسه من که اولین و آخرین عشق به خیال خودم ، لیلا حاتمی تو دلشدگان بود که علی مصفا گرفتش زیاد کار جالبی نیست
ولی عاشق یا به خیال خودشون عاشق زیاد دیدم ،آدم دیدم واسه عشق و این حرف ها دست به خود کشی زده و ایضا کارهای ابلهانه دیگر کرده
چیزی که تو این ۲۹ سال زندگی من و از عاشق شدن میترسونده رنج ...و ناکامی عاشق تو وصال و فراقه ، به طور مشخص شاهد عاشق و معشوق هایی بودم که تو وصالشون بیشتر رنج دادن همو و رنج کشیدن تا تو فراقشون
۹۹ درصد عاشق و معشوق ها هم که به مدد مشکلات و ایضا روزمرگی، بعد وصال یادشون میره عشق و عاشقی کی هست اصلا
ولی در نهایت باید ترسید از عاشق شدن چون به شکل حیرت آوری مثل یه میکروب نامرئی نفوذ میکنه تو بدنت میبینی بهش مبتلا شدی
این میکروب یه بار نزدیک بود از یه دختر بلغاری تو اسپانیا به من سرایت کنه
خیلی ترسیدم ولی مبتلا نشدم

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

دژاوو سازی موسیقیایی من

عجب تیتری خودم هم نفهمیدم چی گفتم اصطلاح دژاوو را روانشناس فرانسوی به نام
«امیل بویراک»در کتابش با عنوان «آینده دانش روانشناسی» برای نخستین بار به کار برد.
شخصی که دژاوو را ترجبه می‌کنه یک احساس آشنایی عجیب با چیزی که
...در حال رخ دادن است رو احساس می‌کنه ، گویی قبلا آن صحنه را در خواب دیده ، حتی
گاهی یک حس قوی به او می‌گوید که آن حادثه واقعا قبلا در برهه‌ای از زمان براش رخ
داده .
به نظر من دژاوو پنداری در آدم های مختلف درصد های مختلف داره مثلا من با شنیدن یک آهنگ به صفحات کتاب یا رمانی که ۱۰ سال پیش موقع گوش دادن به اون آهنگ میخوندم میرم ،به طور واضح تر برای من شنیدن یک آهنگ تکراری، تداعی کننده خاطراتیست که زمان شنیدن اون آهنگ در گذشته داشتم
چند وقته به خاطر مرور خاطراتم تو گذشته آهنگ گوش میدم نه صرفا به خاطر خود آهنگ
چی گفتم ،خودم هم نفهمیدم ولی بازم پیش خودم خیالم راحته که گفتم نموند رو دلم

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

اصلاحات در بهشت

همیشه تو وجود و ضمیر ناخوداگاه من یه حس درست یا غلط ،ترس نسبت به وارد کردن عیب و ایراد یا همون اصلاحات نسبت به دستگاه آفرینش و خود شخص خدا وجود داره
من به شخصه تصویری رو که تو مکاتب مختلف از بهشت بهم میده رو دوست ندارم یعنی بدم هم نمیاد حوری و شراب و کاخ ایضا رودخونه ولی راستش اونقدر منو این تصاویر مشتاق مرگ و بهشت موعود نمیکنه واسه همین تصمیم گرفتم سر فصل خواسته هام از خدا واسه بهشت رو بنویسم بلکه خدا رو چه دیدید شاید اجابت شد
۱- آزادی بیان و آزادی پس از بیان
۲- اینترنت پر سرعت بدون فیلتر وای مکس
۳- ارم طرح ترافیک واسه عبور و مرور بدون محدودیت تو بهشت
۴- اجازه هر گونه ماجراجویی و تضمین جونم یا تضمین زنده شدنم بعد مردنم تو ماجراجویی های خطرناک
۵-شراب های چندین میلیون ساله اسپانیایی
۶- سیگارهای اصل کوبایی
۷- آدری هیپورن رو راضی کردن واسه زندگی با من اگه راضی نشد نیکول کیدمن هم بد نی
۸- حذف هر گونه ویزا و روادید برای سفر کردن تو بهشت ،حال الافی واسه ویزا رو ندارم
۹- هر چی میخوام بخورم بدون نگرانی از چاقی و اضافه وزن و حفظ سلامتی و این خزعبلات
۱۰-اجازه شکار و ماهیگیری در تمامی ممالک بهشت بدون دادن رشوه به شکاربان
۱۱- آزاد شدن فضای رقص و پایکوبی و مهارت خدا دادی واسه نواختن گیتار فلامینکو
۱۲-واسه اینکه عاشق فیلم ساختن و سینما هم هستم کمپانی برادران وارنر رو در اختیارم بزارن بتونم تخیلاتم رو به تصویر بکشم
۱۲+۱-خواسته های بعدی با مشورت با دوستان به این فهرست کم کم اضافه میشه فعلا همین ها رو اجابت کنید ممنون میشم