۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

شاید چون یه کم ریاکارانه به نظر میرسید هیچ وقت اینو نگفتم


 تا پارسال تو شمال اسپانیا زندگی میکردم
در آمد خوبی داشتم
خیلی خوب حتی
و زندگی خوب
یه روز پدرم بی هیچ دلیل منطقی زنگ زد که باس برگردی ایران
مقاومت کردم اما نهایتا تسلیم شدم
بغض داشت پشت تلفن وقتی دم از برگشتنم میزد !
اون زندگی با شکوه رو ول کردم و با چشم گریون برگشتم
با چشم خیلی گریون
تو دستشویی فرودگاه بارسلونا مثل ابر بهار اشک میریختم
برگشتم تو این خراب شده، تو این سگ دونی ، تو شهری خاکستری که فقط ترافیکش واسه تلخ کردن زندگی به کامت کافیه! بگذریم از بقیه نکبتهاش
اون موقع که تصمیم گرفتم برگردم پیش خودم فکر کردم
پدرم 68 سالشه
مطمئن نبودم چقدر میتونم ببینمش ، باهاش باشم ، پای حرفای تکراریش بشینم
اصن فرای تمام این حرفها حق داشت ازم بخواد
یادم نمییومد تو این 30 سال چیزی ازم خواسته باشه
همیشه پیش خودم میگفتم بالاخره یه روز عالم کائنات جواب این از خود گذشتگی من و میده
با یه چیز بزرگتر !

اما پشیمون شدم
زندگی تو ایران سخت شده بود
سخت تر از همیشه
عرصه بهم تنگ شده بود
اونقدر تنگ که حتی ماهها با پدرم حرف نمیزدم
با پدری که تنها دلیل برگشتنم بود !
گذشت
چند ماه گذشت

چند وقته پیش دست تقدیر دلم و با دل یکی گره زد
عجیب گره زد
شاید کلیشه ای به نظر برسه اما
زندگیم بعد سی سال طعم متفاوتی پیدا کرد
شیرین تر از همیشه
حتی از ساحل رفتن های هفتگی تو سواحل کاتالان هم شیرین تر
طعم شیرین لباش تمام زندگیم شده بود
حالم فرق داشت
به لذتی کییفی رسیده بودم
به خدا حرف کلیشه ای نمیزنم اما واقعا حالم خوب شده بود
بهتر از همیشه ، این روزها تو کفه ترازو من باب کییفیت زندگی و لذتش به زندگی تو اسپانیای دوست داشتنی هم سنگینی میکرد
حتی بدون حضورش فقط به یادش، ترافیک هم برام لذت بخش شده بود
همه چی طعم جدیدی پیدا کرده بود

و اما امروز
اگه باز هم برگردم به پارسال و درخواست پدرم و انتخابٍ برگشتن یا موندن
به همین روزهام که باشکوه ترین روزهای عمرمه قسم به خاطر همین روزهام برمیگردم
بعله این روزا حس میکنم صاحب عالم کائنات داره جبران میکنه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

گربه خر

کی این گربه های بیشعور فرهنگ استفاده از پل عابر پیاده رو یاد میگیرن ؟!
این مسئولین چه غلطی میکنن پس!؟ چرا فرهنگ سازی نمیکنن ؟!