۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

توپولوف

امروز صبح داشتم می اومد سر کار یه توپولوفه داشت از بالا سرم رد میشد
فرصت نشد باهاش حرف بزنم کار داشت میخواست سریع بره!
اما همون در حال حرکت داد میزد خسته ام خسته
به قرعان خسته ام!
حالشو درک کردم
منم یه همچین حالی دارم این روزا!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.