۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

سیب زمینی های نسل جدید

دیشب ساعت ۲ نصفه شب تو جاده قم موقع برگشتن از فرودگاه امام خمینی بنزین تموم کردم ،موندم تو اتوبان
موقعی که با ظرف یک ونیم لیتری وسط اوتوبان داشتم بنزین گدایی میکردم به این موضوع فکر میکردم که این هزار تا ماشین و سه، چهار هزار نفری که از کنارم بیتفاوت به بدبختی من رد شدن ، پیش خودشون چی فکر میکنن ،یادم اومد که شده بارها بی تفاوت از بدبختی آدم هایی که وسط خیابون بنزین تموم کردن رد شدم و اون لحظه پیش خودم گفتم و توجیه کردم که از کجا معلوم این یه تله واسه خفت کردنم نباشه ،پس بهشون حق دادم و منتظر یه معجزه شدم، دوباره بعد از مدت ها رفتم سراغ رفرنسهای مذهبی و با خدا کل کل و منت گذاشتن سرش که تو شاهد بودی من بارها شده واسه مردم نگه داشتم و بهشون بنزین دادم، بیا و این دفعه رو نذار به حساب روزهای بیتفاوتی من نسبت به آدم ها
خلاصه یه ساعت نشده بود که یه پیرمرد ۷۰، ۸۰ ساله با عینک خیلی ته استکانی که با پسر جوونش از قم بر میگشتن برام نگه داشت و از پیکان مدل ۵۳ نخودی رنگش برام ۳ لیتر بنزین کشید و نجاتم داد و به من حالی کرد که
هر روز داره از تعداد مردهای این سرزمین کم میشه و به تعداد سیب زمین هاش که یکیش خودم حقیر باشم اضافه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.